يا مهدي - پيام‌هاي ارسالي

عرق پيشانيش را با آستين پر خاکش خشک، و اسلحه اش را در پنجه هايش فشرد و به شهيدي که در کنار خاکريز آرام خفته بود اشاره کرد و گفت: زندگي اوست . . .زندگي چون او عاشقانه مردن، بر دار مرگ رفتن و در لحظات نبرد تکه تکه شدن و هميشه سوختن و دم بر نياوردن. زندگي مرگ است اما مرگي قبل از مردن. اصلا مرگ خود زندگي است وقتي تو آگاهانه انتخابش کني همچون شهدا . . . آنها به راستي زندگي اند و به راستي زنده.

Sun, 26 Sep 2010 13:58:00 GMT

عرق پيشانيش را با آستين پر خاکش خشک، و اسلحه اش را در پنجه هايش فشرد و به شهيدي که در کنار خاکريز آرام خفته بود اشاره کرد و گفت: زندگي اوست . . .زندگي چون او عاشقانه مردن، بر دار مرگ رفتن و در لحظات نبرد تکه تکه شدن و هميشه سوختن و دم بر نياوردن. زندگي مرگ است اما مرگي قبل از مردن. اصلا مرگ خود زندگي است وقتي تو آگاهانه انتخابش کني همچون شهدا . . . آنها به راستي زندگي اند و به راستي زنده.

هنوز يک نفر باقي بود که از او مي بايست پيش از همه مي پرسيدم. او که ماندن را، پوسيدن را و رسيدن به دنيا را نمي خواست. او که فقط لقاي يار را مي طلبيد و محبت دوست را . . . رزمنده. آري رزمنده . . . جلو رفتم و از رزمنده اي که مشغول نبرد بود و در انبوه آتش و گلوله و درد بي خيال «زندگي» مي کرد. پرسيدم زندگي چيست؟

Sun, 26 Sep 2010 13:58:00 GMT

هنوز يک نفر باقي بود که از او مي بايست پيش از همه مي پرسيدم. او که ماندن را، پوسيدن را و رسيدن به دنيا را نمي خواست. او که فقط لقاي يار را مي طلبيد و محبت دوست را . . . رزمنده. آري رزمنده . . . جلو رفتم و از رزمنده اي که مشغول نبرد بود و در انبوه آتش و گلوله و درد بي خيال «زندگي» مي کرد. پرسيدم زندگي چيست؟

گفتند از ديوانه هم بپرس. گفتم او که از نعمت عقل بي نصيب است. گفتند آرزو را چه به عقل؟ آنها راست مي گفتند. ديوانه با حرکات خشکش فهماندمان که زندگي سراسر آرزوست و در رؤيا جاودانه بودن. اينها همه زندگي بود. اما من عطش زده و سرگردان، تعبيري ديگر از زندگي، از زيستن و از جاودانه بودن را مي جستم.

Sun, 26 Sep 2010 13:57:00 GMT

گفتند از ديوانه هم بپرس. گفتم او که از نعمت عقل بي نصيب است. گفتند آرزو را چه به عقل؟ آنها راست مي گفتند. ديوانه با حرکات خشکش فهماندمان که زندگي سراسر آرزوست و در رؤيا جاودانه بودن. اينها همه زندگي بود. اما من عطش زده و سرگردان، تعبيري ديگر از زندگي، از زيستن و از جاودانه بودن را مي جستم.

زندگي «هميشه بودن» است. عمر بي پايان و بي مردن زندگي است. به ياد کودک غمگين روستا افتادم که با نگاهي لبريز از اشک شرمسارانه و رنگ پريده گفت: زندگي همان گاو سياهمان بود که مرد. زندگي همان خواهر کوچکم بود که از بي شيري مرد.

Sun, 26 Sep 2010 13:57:00 GMT

زندگي «هميشه بودن» است. عمر بي پايان و بي مردن زندگي است. به ياد کودک غمگين روستا افتادم که با نگاهي لبريز از اشک شرمسارانه و رنگ پريده گفت: زندگي همان گاو سياهمان بود که مرد. زندگي همان خواهر کوچکم بود که از بي شيري مرد.

بهتر ديدم که از گداي کنار خيابان که از همه چيز جز نفس کشيدن بي بهره بود بپرسم. او گفت: زندگي گنج بزرگي است پنهان در زمين هاي ناشناخته. گفتم اينک که زندگي سراسر گنج است، پس بگذار از گنج داران بپرسم. گفتند: زندگي نبود مرگ است،

Sun, 26 Sep 2010 13:56:00 GMT

بهتر ديدم که از گداي کنار خيابان که از همه چيز جز نفس کشيدن بي بهره بود بپرسم. او گفت: زندگي گنج بزرگي است پنهان در زمين هاي ناشناخته. گفتم اينک که زندگي سراسر گنج است، پس بگذار از گنج داران بپرسم. گفتند: زندگي نبود مرگ است،

شکوفه کوچک بود و ظريف. تازه گستاخي آن را يافته بود که از سينه ي خاک سر کشيد. پرسيدم تو از زندگي چه مي فهمي؟ آرام و ساکت لبخندي زد. شايد زندگي را همان لبخند کودکانه مي دانست. گفتم بهتر است زيستن را از آدم ها بپرسم. آنها که بخاطرش همديگر را مي کشند و غارت مي کنند و در راهش جان مي سپارند.

Sun, 26 Sep 2010 13:54:00 GMT

شکوفه کوچک بود و ظريف. تازه گستاخي آن را يافته بود که از سينه ي خاک سر کشيد. پرسيدم تو از زندگي چه مي فهمي؟ آرام و ساکت لبخندي زد. شايد زندگي را همان لبخند کودکانه مي دانست. گفتم بهتر است زيستن را از آدم ها بپرسم. آنها که بخاطرش همديگر را مي کشند و غارت مي کنند و در راهش جان مي سپارند.

خورشيد که از زندان خاکستري ابرها مي گريخت پاسخم داد: زندگي نيمروز داغ تابستاني است که آفتاب، دشت ها را مي گدازد و چهره ها را مي سوزاند. زندگي مرگ شب است و تولد من. من خود زندگيم. خاک نمناک بوي باران مي داد و در ازدحام شاخه ها و برگ ها گم شده بود. صدايش زدم و زندگي را معنا پرسيدم. شکوفه ي کوچکي را که تازه رستن آغاز کرده بود و تن به نسيم سپرده بود نشانم داد و گفت: زندگي همين شکوفه است.

Sun, 26 Sep 2010 13:54:00 GMT

خورشيد که از زندان خاکستري ابرها مي گريخت پاسخم داد: زندگي نيمروز داغ تابستاني است که آفتاب، دشت ها را مي گدازد و چهره ها را مي سوزاند. زندگي مرگ شب است و تولد من. من خود زندگيم. خاک نمناک بوي باران مي داد و در ازدحام شاخه ها و برگ ها گم شده بود. صدايش زدم و زندگي را معنا پرسيدم. شکوفه ي کوچکي را که تازه رستن آغاز کرده بود و تن به نسيم سپرده بود نشانم داد و گفت: زندگي همين شکوفه است.

ابرها را پرسيدم. گفتند: پرنده ها آزادترند. آنها خود با بالهايشان پرواز مي کنند، اما ما را بادها. از پرنده اي که سبکبال در افق پر مي گشود پرسيدم از زندگي چه مي فهمي؟ او گفت: بي حضور صياد هميشه زندگي هست. آسمان گسترده و آبي بزرگتر از آن بود به که پاسخي کوتاه اکتفا کند. او گفت: زندگي درخشش ستاره هاست، فلق است، شفق است و خوني که در طلوع و غروب جاري است.

Sun, 26 Sep 2010 13:52:00 GMT

ابرها را پرسيدم. گفتند: پرنده ها آزادترند. آنها خود با بالهايشان پرواز مي کنند، اما ما را بادها. از پرنده اي که سبکبال در افق پر مي گشود پرسيدم از زندگي چه مي فهمي؟ او گفت: بي حضور صياد هميشه زندگي هست. آسمان گسترده و آبي بزرگتر از آن بود به که پاسخي کوتاه اکتفا کند. او گفت: زندگي درخشش ستاره هاست، فلق است، شفق است و خوني که در طلوع و غروب جاري است.

خوب زيستن همه از زيسن معنايي دارند و در آن راهي را دنبال مي کنند، هر کس به مقتضاي عقلش و فهمش. از نخل هاي درهم و غمگين پرسيدم: زندگي چيست؟ شاخه اي خشک و شکسته با دهان باد پاسخم داد که همين! رود آرام و نرم، مي خراميد و پيش مي تاخت. پرسيدم زندگي را چگونه تفسير مي کني؟ رود گفت: دريا زندگي است. دريا گفت: نه، ابرها زندگي اند. پرواز در بيکرانه ي آسمان.

Sun, 26 Sep 2010 13:51:00 GMT

خوب زيستن همه از زيسن معنايي دارند و در آن راهي را دنبال مي کنند، هر کس به مقتضاي عقلش و فهمش. از نخل هاي درهم و غمگين پرسيدم: زندگي چيست؟ شاخه اي خشک و شکسته با دهان باد پاسخم داد که همين! رود آرام و نرم، مي خراميد و پيش مي تاخت. پرسيدم زندگي را چگونه تفسير مي کني؟ رود گفت: دريا زندگي است. دريا گفت: نه، ابرها زندگي اند. پرواز در بيکرانه ي آسمان.

.

Sat, 20 Mar 2010 18:51:00 GMT

با سلام خدمت دوستان عزيز فرارسيدن سال نو را تبريك و تهنيت عرض كرده و سالي همراه با سلامتي موفقيت و شادي را برايتان آرزومندم سرسبزترين بهار تقديم توباد آواي خوش هزارتقديم توباد گويندكه لحظه اي است روييدن عشق آن لحظه هزاربارتقديم توباد

Sat, 20 Mar 2010 18:51:00 GMT

با سلام خدمت دوستان عزيز فرارسيدن سال نو را تبريك و تهنيت عرض كرده و سالي همراه با سلامتي موفقيت و شادي را برايتان آرزومندم سرسبزترين بهار تقديم توباد آواي خوش هزارتقديم توباد گويندكه لحظه اي است روييدن عشق آن لحظه هزاربارتقديم توباد

در محرم قلب سوزان مي خرند در محرم چشم گريان مي خرند در محرم هر كه شد محرم به دوست عطر بوي كربلا در قلب اوست در محرم دل هوايي مي شود با نگاهي كربلايي مي شود در محرم شيعيان زاري كنند همره مهدي عزاداري كنند

Thu, 10 Dec 2009 18:54:00 GMT

در محرم قلب سوزان مي خرند در محرم چشم گريان مي خرند در محرم هر كه شد محرم به دوست عطر بوي كربلا در قلب اوست در محرم دل هوايي مي شود با نگاهي كربلايي مي شود در محرم شيعيان زاري كنند همره مهدي عزاداري كنند

نمي دانم چرا رسوا شد اين دل غريب و بي کس تنها شد اين دل نمي دانم چرا از ابر گريان نصيب ما نشد يک قطره باران نميدانم چرا با من چنين کرد

Thu, 03 Dec 2009 08:35:00 GMT

نمي دانم چرا رسوا شد اين دل غريب و بي کس تنها شد اين دل نمي دانم چرا از ابر گريان نصيب ما نشد يک قطره باران نميدانم چرا با من چنين کرد

بسم رب الشهدا سلام بر بنده هاي خوب خدا با خوندن اين دعاي فرج برا منم دعا کنيد تا هر چه زودتر مشکلم حل بشه البته هر چي خدا خودش بخواد غريبه منتظر اللهم عجل لوليک الفرج

Thu, 03 Dec 2009 08:36:00 GMT

بسم رب الشهدا سلام بر بنده هاي خوب خدا با خوندن اين دعاي فرج برا منم دعا کنيد تا هر چه زودتر مشکلم حل بشه البته هر چي خدا خودش بخواد غريبه منتظر اللهم عجل لوليک الفرج

امام و شهدا

Thu, 03 Dec 2009 08:38:00 GMT

امام و شهدا