پيام
+
خورشيد که از زندان خاکستري ابرها مي گريخت پاسخم داد: زندگي نيمروز داغ تابستاني است که آفتاب، دشت ها را مي گدازد و چهره ها را مي سوزاند. زندگي مرگ شب است و تولد من. من خود زندگيم. خاک نمناک بوي باران مي داد و در ازدحام شاخه ها و برگ ها گم شده بود. صدايش زدم و زندگي را معنا پرسيدم. شکوفه ي کوچکي را که تازه رستن آغاز کرده بود و تن به نسيم سپرده بود نشانم داد و گفت: زندگي همين شکوفه است.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
فهرست برترین کاربران از نظر بیشترین پیام های منتخب شده از سوی دبیران مجله پارسی نامه.
30 رتبه برگزیده
بیشتر
برچسب های پرکاربرد